سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیک بخت نشود آن که برادرانش شوربخت اند . [امام علی علیه السلام]
زن جوان خواهر زاده ی یکساله اش را به قلبش چسباندو دیدگانش را به زمین دوخت تا کسی اشکهایش را نبیند.

دلش هوای بچه ی خودش را کرده بود .از وقتیکه همسرش او را به خانه ی پدرش برگردانده بود یکی دو هفته می گذشت و او در این مدت بچه اش را ندیده بود .

دلش میخواست بچه اش را شیر بدهد حتما بچه هم شیر میخواست این را احساس می کرد.بچه ی خواهرش را بوسید و سر گرم بچه را به صورتش مالید.

همسرش معتاد شده بود .

زن جوان به همه چیز راضی بود حتی توهمهای مرد حتی کتک خوردنهای هر روزه اما نمی توانست از بچه اش دل بکند.

در منزل پدرش همه میگفتند باید بچه را فراموش کند تا بتوا ند جانش را نجات دهد. همسرش او را تهدید

 به قتل کرده بود .امابچه؟؟

همه می پرسیدند چرا اینهمه صبر کردی ؟بدن زن پر از جراحت بود.اما قلبش.امان از قلبش .قلبش فقط کوچولویش را میخواست .

هیچکس نمی دانست ظهر ها که بچه اش شیر می خورده ودر آغوشش می خوابیده زن خوشی احساس می کرده که امیدش میشده برای ادامه تحمل.اما آیا این منطق درست بوده؟منطق که نه جنون مادری.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بر اساس زندگی واقعی یکی از دوستانم.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط خانوم خونه 89/5/3:: 8:20 صبح     |     () نظر

درباره

خانوم خونه
خانوم خونه هستم .گاه گاهی مینویسم از خودم و زندگیم ،نوشتن بهم حس خوبی میده و کمک میکنه خودمو بهتر بشناسم . قبلا یه وبلاگ داشتم که متاسفانه به دلایلی مجبور شدم ازش اثاث کشی کنم . و خوشحالم که میتونم ادامه همون مطالبو اینجا بنویسم. لطفا این وبلاگ را لینک نکنید!
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها